رویارویی با دیگری همیشه مخاطره آمیز است؛ خاصه آنکه این رویارویی در بستر خشن یک نبرد اتفاق بیفتد. ایرانیان پس از درگیری با اعراب مسلمان، چند قرن نخست را در هول و ولای هضم این «دیگری» بودند که حالا بر آنها سلطه سیاسی هم یافته بود. در این میان طبیعتا گرایشهای قومی ناخودآگاه سر بر میکنند و نفی دیگری مشخصه غالب بخشی از اجتماع میشود. اما از آنجا که ایران در روزهای آخر حکومت ساسانیان درگیر مشکلات جدی در همه حوزهها بود، بخش دیگری از اجتماع نیز با ذوق و شوق به این دیگری مینگریستند و در شعارها و شعائر آن به دنبال تحقق رؤیاهایشان بودند.
در این میان رویکرد نفی گذشته هم در میان حاکمان تازه خود موجد حرکتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی تازهای بود که جامعه ایرانی در میانه این نیروها حیران و متشتت و پراکنده بود. اما چه چیزی میتواند میان ما و دیگری سازگاری برقرار کند؟ به راستی به جز زبان و فرهنگ چه نیرویی قدرت این را دارد که حضور مهاجم را معنای تازهای ببخشد و به ما امکان گزینش بدهد؟
فردوسی در چنین شرایطی کمر همت به جمع آوری قصهها و اسطورهها و باورهای قوم ایرانی بست و با حکمت خود دست به گزینشگری از فرهنگ اسلامی و عربی زد و ارزشها و باورها و یافتههای تازه اش از زندگانی اسوههای آیین مقدس اسلام را با هوشمندی و پختگی در میان صحنه آراییها و حرکات آدمها و موجودات اسطورههای ایرانی آمیخت و پدیده تازهای به دست داد که توانست ذهنیت قوم ایرانی را برای میزبانی و پذیرایی از بخش مهمی از شاخصههای هویتی پیشنهاد شده در اسلام، سازگار کند.
احضار اسطورهها و درآمیختن این اسطورهها با عطر و رنگ و بو و حرکات و سکنات اسو ه ها، شاهکار فردوسی بود و این گونه بود که او توانست میان هویت قومی و ملی ایرانیان و هویت دینی که به چشم آنها زیبا آمده بود و در تلاش برای پذیرفتن آن بودند، هماهنگی و سازگاری ایجاد کند. همتافت کردن اضلاع هویت ملی با حضور مفاهیم تازهای از فرهنگ اسلامی، هنر هنرهای فردوسی است که راه را برای جانشینان او در ادب و حکمت ایرانی فراهم کرد تا بتوانند به مرور جامعه ایران را هر چه بیشتر با بهترین گزینههای پیشنهادی اسلام بیامیزند.
این گونه است که شعر ما به مرور با طرح مفاهیم تصوف، مستعد نوعی شیعیگری ضمنی شد و در نهایت همین روند در سطوح سیاسی هم به پذیرش ملی تشیع در ایران انجامید. این همان راهی بود که آن را فردوسی بسیار درست و بشکوه و آگاهانه آغازش کرده بود. زنده کردن حماسههای ملی مانع از آن شد که ایرانیان خود را ببازند و بدین گونه آسمان ایران به تعبیری آسمانی با دو خورشید شد که هم زمان مؤلفههای بسیاری از ایرانیگری را حفظ کرد و این ایرانیگری همان گونه که ذکر شدپذیرا و میزبان اسلام خواهی شد.
اتفاقی که در بسیاری ملل دیگر که با اسلام مواجه شدند، نیفتاد و آنها حتی زبان خود را هم عوض کردند و عرب شدند. ایرانیان، اما ایرانی ماندند و مسلمان شدند. بزرگی و حماسه فردوسی را شاعران پس از او قدر دانستند و هر یکی به سهم خود بر این گنج به نحوی افزودند که امروز ایران صاحب یکی از غنیترین گنجینههای ادبی جهان است. جانشینان او حتی در برابر هجوم مغول هم خم به ابرو نیاوردند و بخشی از درخشانترین متون ادبیات ایران را در حوالی همان بحران آفریدند.
متون شگفتی، چون متون سعدی و مولوی و حافظ که تا همیشه برای بشر خاکی از کمال و جمال سخن خواهد گفت و از قضا مهمترین کانون روایت متشخص و قابل جهان گیر شدن از اسلام است. ادب ایران البته نیازمند حضور و نفس فردوسیهای تازهای است که در هجوم غرب مدرن باز هم ما را حفظ کنند و بنای بلندی را که فردوسی ساخته است، نگهدار باشند. مدیران فرهنگی و هنری ما باید قدر استعدادهای جوان را بدانند و آنها را برای نبردی به این عظمت حمایت کنند.